سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این گونه باشیم...
درباره
میثم[17]

پسرکی آرام وبه شدت دلسوز که نمیتواند ازار واذیت کسی را ببیند ولی... اهل شوخی هستم وگاهی اوقات به شدت جدی

ویرایش
جستجو


آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
شعر ، شهادت ، امام حسن ، مادر ، فیلتر شکن ، گناه ، رهبر انقلاب ، 19دی ، شهید ، روضه ، شهید تورجی زاده ، امام علی ، حدیث ، حسبنالله ، حضرت معصومه ، حقیقت ، حکیمانه ، خدا ، خواص ، داداش ، درد ، دعا ، دعا مجرب ، دل تنگ اعتکاف ، دلتنگی ، دوخط روضه ، دوری از خدا ، ذکر خداوند ، ربیع الول ، رحلت پیامبر ، رحمت خداوند ، امربه معروف ، ایت الله بهجت ، ایرانسل ، بیمه شدن کشور ، پای پیاده ، پدر ، پوشش ، پیام شهادت امام رضا ، پیامک ، تبریک ماه ، تسلیم ، تماس تلفنی ، توبه ، توجیه گناه ، جبهه ، جملات الهام بخش ، چهل روزفراق ، چی میشد اگر خدا ، حالت بحرانی وراه کار ، حجاب ، شهید علی خلیلی ، طفلان زینب ، عشق واقعی ، فاطمه ، فاطمیه ، فداکاری ، فرج ، زیبا ، سائل ، سالروز شهادت تورجی زاده ، سخن پیامبر ، سربازی ، شریفی من ، شهید بهشتی ، شما ، شناخت خود ، آخرصفر ، آرامش روانی ، آهنگ پیشواز ، آوینی ، احترام به والدین ، اخت الرضا ، اربعین ، اربعین حسین ، اعتکاف ، اعمال ام داوود ، اعمالی برای باز شدن بخت ، اقسام اعتکاف ، امام جواد ، رهبری ، روحانی ، روزی ، امام حسین ، امام زمان ، امام صادق ، لااله الا الله ، لطیفیان ، قتلگاه ، قرآن ، گشایش بخت ، محرم ، مذاکره ، مذاکره با امریکا ، مسجد ، من از دور و بری های شما بسیار می ترسم ، مهربان ، نماز ، نهج البلاغه ، نیروی درونی ، وصیت نامه ، ولادت کریمه اهل بیت ، یا زهرا ، یوسف رحیمی ، کربلا ،
ارسال شده در جمعه 93/2/5 ساعت 11:18 ع توسط میثم

 

صبح روز پنجم اردیبهشت محمد پس از سرکشی به نیروها به داخل سنگر آمد... ساعت 5/7 صبح بود و روز دوم حضور نیروها روی ارتفاعات. محمد نشست کنار ورودی سنگر... حال و هوای خوشی داشت. انگار می‌دانست به کربلایش نزدیک شده است! محمود اسدی که خودش هم بعدها شهید شد، با او صحبت می‌کرد. در مورد آرایش نیروها و امکان پاتک عراقیها و... سنگر کوچک بود و پنج نفر کنار هم بودند که یکدفعه با صدای انفجار سنگر خراب شد! خدمتکن شهید شده بود اما بقیه بچه‌هایی که در سنگر بودند مجروح شده بودند.

 

گرد و غبارها که خوابید محمود، محمد را دید که همانطور که نشسته بوده مجروح شده. سریعاً به سراغ او رفت. مش رجبعلی مسئول تدارکات داشت دنبال دوربین می‌‌گشت و می‌گفت باید عکس بگیرم. ببین محمد چه لبخند قشنگی دارد. محمد را از سنگر بیرون آوردند.

شکاف عمیقی در پهلوی چپش بود و بازوی راستش هم غرق در خون بود. محمود تعجب کرد و گفت: چطور خمپاره از بالا خورده و اینطور در دو طرف بدن زخم ایجاد کرده!

لبهای محمد هنوز تکان می‌خورد. محمود گوشش را جلو آورد اما نفهمید محمد چه می‌گوید. محمد را سریع به پایین منتقل کردند و سوار آمبولانس کرده و خودشان برگشتند. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پشت بی‌سیم اعلام کردند برادر تورجی رفت پیش حاج حسین! می‌گویند حال و هوای اردوگاه درست مثل زمانی بود که حاج حسین خرازی شهید شده بود.

تا چند روز در اردوگاهها فقط نوارهای مداحی و مناجاتهای محمد را پخش می‌کردند. بیشتر مناجاتها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان عجل‌الله فرجه بود... محمود خیلی ناراحت بود تا اینکه شبی خواب محمد را دید؛

خوشحال بود و بانشاط. لباس فرم سپاه تنش بود. چهره‌اش هم بسیار نورانی‌تر شده بود.

یاد مداحی‌های او افتاد و پرسید: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی توانستی او را ببینی!؟

 

محمد در حالی که می‌‌خندید گفت: من حتی آقا امام زمان عجل‌الله فرجه را در آغوش گرفتم

..............

کتاب یا زهرا سلام الله علیها – صفحه 179

در آغوش یار

راوی:

 

شهید محمود اسدی نقل از نوار خاطرات




برچسب ها : شهید تورجی زاده  , سالروز شهادت تورجی زاده  ,


مطلب بعدی : مادر به خیمه و دو جوانش به قتلگاه